مهدی کوچولومهدی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

فسقلی مامان

3 ماه دیگه مونده

  3ماهه دوم بارداری هم به سلامتی سپری شد و امروز وارد سه ماهه سوم شدیم و تا اومدن عشق مامان فقط و فقط 3ماه موندهههههههههههههههههههه تو مطالب قبلی فراموش کردم بگم نینیم گل پسره همون چیزی که بابادوست داشت بابایی عاشق پسره برات اسم هم انتخاب کرده ولی فعلا نمیگم اسمت چیه شاید تا سه ماه دیگه که بیایی نظرش عوض شد امیدوارم این 3 ماه باقی مونده هم به خوبی و خیلی زود بگذره چون دارم واسه دیدنت لحظه شماری می کنم هر تکونی که میخوری کلی انرژی میگیرم و قربون صدقت میرم آخ اگه بدونی لگد زدنها و تکون خوردنات چقدر برام لذت بخشه    
25 تير 1393

سرگذشت نی نی

شروع تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد. زندان گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اينجا با آنجا داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از ...
25 تير 1393

لالایی

فسقلی مامان الان 24 هفته و 4 روزه که تو شکم مامانی جاداری خیلی هم شیطون شدی و همش داری فوتبال بازی میکنی خیلی حس خوبیه الهی همه این حس رو تجربه کنن عالیییییییییییییییییییییییییییه راستی کلی آهنگ کودکانه خوشگل برات دانلود کردم هی برات میزارم گوش میدی یه لالایی و یه شعر هم هست که خودم برات میخونم میخوام وقتی اومدی بغلم همین لالایی رو برات بخونم میخوام از الان بهش عادت کنی... لالایی رو تو ادامه مطلب گذاشتم........................ لالایی   *لالالالا گل نازم * تويي سرو سرافرازم * تويي سرو و تويي كاجم * تويي افسر، تويي تاجم * لالالالا گل نرگس * نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز * هميشه در برم باشي * چو تاج...
14 تير 1393

کودکی که آماده تولد بود

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد:از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری ندارم. خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت : ...
14 تير 1393
1